یا دلیل المتحیرین

بعضی وقتها اگر ی نفر(اون ی نفر میتونه خودت باشه!) ازت بپرس الان چه حسی داری؟ ی سکوت عمیقی میکنی و هر چقدر به خودت فشار میاری، نمی تونی توصیفی بیاری و پاسخی بدی! ی مقدار که میگذره، فقط میخوای سنگینی سکوت و نگاه طرف مقابل رو بشکنی و میگی: نمی دونم! 

انگاری به قول  اون بزرگوار: دچار حالت چگونگی شدی!  :)

حس میکنم این روزها خیلی ها دچار این حالت چگونگی هستن!

یا بشدت دلت میخواد بنویسی، اما نمیدونی از کجا شروع کنی و چی بنویسی! با اینکه حرف بسیار داری و با ی تامل گذرا، دهها موضوع از قلبت میگذره.


پ.ن1: بعضی آرزوهای دوران نوجوونی انقدر سهل الوصول و دوست داشتنی هست و بعضی دیگه انقدر سخت الوصول(!) ،عمیق و پخته که الان وقتی فکر میکنی می بینم، برای ی نوجوون خیلی بزرگه!

سهل الوصولش (البته به ظاهر!) مثل حضور حتی برای یکبار داخل ی مجلس فوق العاده که سالها با صوتش مانوس بودی و بعد هف هش ده سال بالاخره توفیقش حاصل شد، یا یکی دیگه از همین دست که بعد از ده یازده سال توفیقش حاصل شد. مسجد ارک و مسجد جامع ازگل، دوتا از مسجدای فوق العاده دوست داشتنیم. (شاید دیگه توفیق نشه یا به ندرت بتونم دوباره به این  دو رفیق عزیز سر بزنم، اما بشدت دوست دارم از حال و هواشون جدا نشم. چیزی که این روزها خیلی بهش احتیاج دارم.)

اما سخت الوصول و عمیقاش! اون موقع که ورد زبونت بود انگار هیچ درکی ازش نداشتی و الان که فهمت ی کوچولو وسیعتر شده و سالها گذشته، به قول اون دوست عزیز: گاها به خدا میگی: خدایا!ببخش ازین دعایی که میکردم، من طاقتش رو ندارم، اما انگار دیگه خدا رها کن نیست و به هیچ وجه کوتاه نمیاد!

یکی از مهم تریناش که مدتها عبارت عربی و قرآنیش ورد زبون بود و همچنین مضمون فارسیش، داره محقق میشه. (نصف اون دعا داره ی جورایی مستجاب میشه و نصف دیگه اش با اینکه  بسیار بهش محتاجم هنوز نه! شاید اگر کامل مستجاب شد، ی روزی اینجا درجش کنم.)  مسئولیت عجیب و سنگینی داره به دوشم گذاشته میشه. از طرفی هم دوست داشتنی و شیرین! براش زحمت زیادی کشیده شد، سه چهار سال بطور مستقیم و چند سال به طور غیرمستقیم! رقابت سنگین و نفس گیری بود. از بین سازمانها و مشاغل مختلفی که تو این چند سال داخلشون بودم و بعضیاشون هم هنوز هستم و بعضی دیگه رو ترک کردم. با اینکه بسیار سعی کردم به بهترین شکل مسئولیتم رو انجام بدم اما هیچ کدوم ازین مشاغل نتونستن  روح و قلبم رو ء کنن! تو این چند سال، هرجا که بودم به خودم میگفتم تو  موقتی اینجا هستی و اینجا جای تو نیست. حتی اونهایی که پخته و دنیا دیده بودن و شناخت داشتن هم گفتن شما باید جای دیگه باشی و اینجا بدردتون نمیخوره و دقیقا همون جایی رو برای حضورم گفتن که الان داره مسئولیتش بر دوشم گذاشته میشه.  این یکی  با قبلی ها خیلی فرق داره! خودمم عاشقشم و اصلا فکر میکنم رسالت اصلیم همین جا بود و خدا این سالها جهت تکامل برای این مورد گردوندم وگرنه همون سال 94 که آزمون اول پذیرفته شدم، میتونست اون یکنفر مورد نظر و خروجی از فیلتر مصاحبه من باشم اما حتما لازم بوده 4سال دیگه ادامه بدم و شاید پخته تر بشم. ان شاالله بعدا بیشتر و صریح تر در موردش صحبت میکنیم. چون این مورد بسیار اجتماعی هست و به نظر و کمک همه دوستان برای تکامل نیاز بسیاری هست.


پ.ن2: یاد میثم بخیر!(چندتا میثم توی زندگیم بودن  و باهاشون خاطرات خوب و بسیاری دارم) اولین بار از اون شنیدم که ''الکلام یجر الکلام'' به معنای حرف حرف می یاره! اصلا قرار نبود خیلی ازین موارد بالا رو مطرح کنم. شاید باید پاک کنم و شایدم نه! نمیدونم!

پ.ن3: خدایا کمکمون کن که این روزها بیش از هر زمانی محتاج و نیازمندیم.


1


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه با نشاط(ویژه بیستمین دوره پرسش مهر ریاست جمهوری) ...براي چند لحظه شادي.... پويا نماي هوشمند ترویج بانکداری الکترونیک تهران اسپیکر علوم پایه ماساژ در کرج تورهای لحظه آخری خيزش ملي در حمايت از کالاي ايراني